نوشته شده توسط : آسمونی


وقتی ماه را در آسمان می بینم قلب کوچکم چه شاد می شود که چشمانم هنوز یارای دیدن نور را دارد .

می شود شروع کرد ، می شود از اول مشق عشق را نوشت و این بار در دفتر قلب تو . می دانم می گذاری بنویسم .

بارها زیر لب زمزمه کردم الهی و ربی من لی غیرک......ولی این بار وجودم فریاد می زند الهی و ربی من لی غیرک .....چرا که از آدمیان خسته ام خدایم .


ا
لهی ! در سکوت افتاده ای بیش نیستم ، تو دلیل سکوتم را می دانی ، و  چه آسان سکوتم را هم محکوم کردند .

الهی ! می گذارم تا باز هم بگویند ، چرا که تو را دارم و تو مرا بس .

الهی ! گفتی خریدار دل شکسته ای ، آوردمش ولی ارزان نمی فروشمش . میدانم بهتر از تو خریداری پیدا نمی کنم میدانم با من راه می آیی .

الهی ! ببین در راه مانده ای هستم دلتنگ وصال ، دلتنگ آغوش یار ، دلتنگ شنیدن صدای قلب یار . الهی دریاب !

الهی ! سادگی را به من ارزانی کن هرچند مجازاتم کنند ، الهی! جنون عطا کن .جنون ، جنون ، جنون.

الهی ! کودکان چه معصوم می خندند ، کودکی عطا کن .

الهی ! یاری ام ده مقاومت کنم و بر نامهربانان لبخند بزنم . الهی یا ربی دل بی کینه عطا کن ، دل بی کینه عطا کن خدایم .

الهی ! وقتی غنچه ای کوچک با نور خورشیدت شکوفا میشود وای به احوال من که با نور تو قلبم تاریک بماند و به روشنایی سلام نکند .

خدایم ! حرف بسیار است در خلوتهایم برایت سخنها دارم ......



:: بازدید از این مطلب : 1292
|
امتیاز مطلب : 300
|
تعداد امتیازدهندگان : 76
|
مجموع امتیاز : 76
تاریخ انتشار : 28 / 10 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد